رخدادی که مسیر تاریخ را تغییر داد
به روز شده در      سه شنبه 26 مرداد 1395     -   Tuesday August 16 2016

28 مرداد در تاریخ ایران یادآور خاطرات بسیاری است. خاطراتی که با تحولات سیاسی ایران به‌نحوی شگفت‌آور گره خورده است، در سال 1357 آبادان شاهد یکی از این رویدادهای تاریخی بود. آتشی که به جان سینما رکس افتاد و هنوز هم می‌توان سوزش ناشی از جراحت آن را پس از این همه سال در پس ذهن اندیشه‌ورزان ایران لمس کرد.در بازگشایی پرونده آتش سوزی سبنما رکس آبادان این خبر را خواندم روز اول سپتامبر 78 (10 شهریور 57) ایرانیان مخالف حکومت شاه در لس‌آنجلس تظاهراتی ترتیب دادند تا به روزنامه‌های آمریکایی که مخالفان مذهبی رژیم شاه را مسئول آتش‌سوزی سینما رکس آبادان می‌دانستند اعتراض کنند. تظاهرات به درگیری با پلیس انجامید و 15 نفر زخمی شدند و پلیس لس‌آنجلس 150 نفر از تظاهرکنندگان ایرانی را بازداشت کرد. (لوموند، 4ـ3 سپتامبر 78). بنابراین به سراغ آقای فریا ر نیکبخت فعال سیاسی و عضو آن زمان کنفدراسیون جهانی دانشجویان و مقیم لوس آنجلس رفتم تا از او چند و چون احساسات و واکنشهای ایرانیان مقیم این دیار را در آن زمان بدانیم وبفهمیم.
تبلیغات در خبرگزاری ایرانشهر
دکتر کامران یدیدی

گفتگوی بیژن خلیلی با فریار نیکبخت درباره سینما رکس آبادان:

در امریکا و در بین فعالان دانشجویی و کنفدراسیون بین‌المللی دانشجویان داشت؟! و چگونه خبرها به شما می‌رسید؟ 
- در آن دوران من از مسئولین کنفدراسیون در منطقه جنوب کالیفرنیا بودم و تقریباً در تمام فعالیت‌ها یا بودم یا اطلاع داشتم، برای این که فعالیت بسیار زیاد بود. زمانی بود که جنبش در ایران بسیار رشد کرده بود. حتی قیام‌هایی هم صورت گرفته بود. در شهرهای مختلف و درست مثل الان که وقتی در ایران مردم دست به کاری می‌زنند یا تظاهرات می‌کنند، خارج از کشور هم به هیجان می‌آید، در آن موقع هم هیجانات بسیار شدیدی در خارج از کشور در بین مخالفان نظام آن موقع و حتی بین بعضی از مردم عادی بوجود می‌آمد. از طرف دیگر چون خود کنفدراسیون دو سال و خورده‌ای قبل از واقعه سینما رکس به چندین شعبه مختلف و گاه متضاد منشعب شده بود هرکدام از این نیروها که سابقاً بین همدیگر چه بخاطر قراردادهای اجتماعی و چه بخاطر رودربایستی‌ سیاسی در مقابل هم کوتاه می‌آمدند و خطوط معتدل‌تری را اتخاذ می‌کردند. در آن تاریخ بخاطر انشعاب، هر گروهی تنها نظر خودش را داشت. دیگر اتحادی بین نظرات نبود و هر گروه به افراطی‌ترین وجهی نظرات ایدئولوژیک و یا سیاسی خودش را بروز می‌داد، چه در نوشته‌ها چه در تظاهرات و یا در شعارها و یا علمکردها. بنابراین جوی بود بسیار هیجان‌زده، به نظر من کمتر سیاسی و بیشتر احساسی. در یک چنین جوی بود که گروه‌های دانشجویی و فعال خارج از کشور مواجه می‌شدند با اخباری که مرتباً از داخل ایران می‌آمد، و چون تمام عقده‌های دهها ساله‌ی سیاسی بر علیه رژیم پهلوی یعنی نه فقط خود شخص شاه، بلکه کل رژیم از دوره‌ی رضاشاه به بعد جمع شده بود، الان فرصتی فراهم آمده بود که بیرون بیاید، هیچ توجهی به این نمی‌شد که آیا اعداد و ارقامی که در داخل ایران گفته می‌شود درست هست یا نه، آیا لازم هست در خصوص صحت حوادث تحقیق کرد یا نه؟ و همچنین این که آیا حتی خود روشنفکران اجازه دارند از خودشان سرخود دروغ‌هایی را ببافند و بر علیه نظامی که با آن مخالف هستند بکار ببرند یا خیر؟ البته معلوم شد که ما خیلی هم روشنفکر نبودیم اما فعلاً اصطلاح روشنفکری را کار می‌بریم. جواب روشنفکران آن زمان، انقلابیون آن زمان، کنفدراسیون‌ها و فعالین آن دوران کاملاً این بود که در برابر این رژیم هر مسئله منفی، هر عدد اغراق شده یا هر خبر ناصحیح را حق داریم که بیان کنیم و هیجان موجود را به چندین و چند برابر ارتقاء بدهیم.
این کار ممکن است از طرفی آگاهانه بوده باشد امّا بحث من در این‌جا این است که در مجموع یک چنین اعتقادی در میان روشنفکران به صورت ذاتی درآمده بود که هر چیز منفی را می‌توان بر علیه رژیم گفت، حتی اگر به نظر دروغ بیاید. یعنی بعضی‌ها آگاهانه و بعضی‌ها ناآگاهانه هر خبر و هر مسئله‌ی هیجانی را بر علیه نظام پهلوی در آن موقع دامن می‌زدند.
- در مورد اعداد که می‌گویید در داخل ایران، فکر می‌کنم منظورتان اعدادی که فرض کنید از کشتارهای رژیم پهلوی در بین بروبچه‌های کنفدراسیون یا اصولاً در محافل روشنفکری خارج از کشور پخش می‌شد. آیا اصولاً فکر می‌کنید که این ارقام از داخل ایران می‌آمد؟! یا این اعداد ساخته و پرداخته‌ همین بیرون بود و به خورد کنفدراسیون داده می‌شد؟
- هر دوی این مسائل درست هستند، یعنی اولاً کنفدراسیون از آغاز به صورت خلق‌الساعه در خارج از کشور بوجود نیامده بود، بلکه وارث جنبش قبل از خود بود. به این معنی که تبعیدی‌های حزب توده، یا جبهه‌ی ملی یا سایر نیروها این کنفدراسیون را بوجود آورده بودند و در رهبری این کنفدراسیون بویژه در اروپا حضور داشتند که پانزده یا بیست سال سنشان از ما بالاتر بود و ما آن‌ها را بعنوان پیشکسوت پذیرفته بودیم. بنابراین روش اغراق‌گویی یا شایعه‌سازی و یا تهییج محیط، هم در داخل وجود داشت و هم در خارج. در آن زمان تیپ‌هایی مثل ما که سن و سال‌شان در حدود بیست‌و اندی سال بود تقریباً شاهد هیچکدام از وقایع سابق نبودیم. یا به دنیا نیامده بودیم یا مستقیماً به چشم ندیده بودیم، بنابراین تمام اخباری که از نسل قبلی به ما منتقل شده بود بعنوان وحی مُنزل مورد پذیرش قرار می‌گرفت. بخصوص این که بسیاری از عددها در کتاب‌ها نوشته شده بود مثلاً کشته شدن چیزی در حدود دوازده‌هزار نفر در قیام اسلامی پانزده خرداد 1342 که در کنفدراسیون حتی به آن اسلامی یا ارتجاعی هم نمی‌گفتند و برعکس می‌گفتند قیامی بسیار آزادیخواهانه و دموکراتیک بوده و هیچ غل و غشی هم در آن نبوده و ارتباطی هم با مخالفت با  آزادی زنان و اصلاحات ارضی نداشته که البته دروغ محض بود اما مورد قبول تقریباً تمامی جناح‌های کنفدراسیون بود شاید بجز بعضی از هواداران حزب توده که بسیار کم بودند، که موضع آن‌ها این بود که این قیام از روز اول ارتجاعی بوده است.
اما بقیه که نود و پنج درصد کنفدراسیون بودند این را قبول نداشتند، عدد دوازده هزار نفر را پذیرفته بودند و انقلابی بودن آن قیام و دموکراتیک بودنش را می‌پذیرفتند. همین‌طور بود مسئله‌ی اغراق در کیفیت و کمیت شکنجه‌هایی که در همان دوران دهه پنجاه در کنفدراسیون به عنوان واقعیت تبلیغ می‌شد، در مورد آن تظاهرات گذاشته می‌شد و بویژه احساسات جوانان آن موقع را به‌شدت بر علیه رژیم تحریک می‌کرد. بسیاری از شایعات در مورد شکنجه‌ها، از نظر کیفیت و کمیتش بعد از انقلاب یا تکذیب شد یا بطور کلی از آن‌ها دیگر صحبتی به میان نیامد. مثلاً بریدن پای چریک فدایی خلق بهروز دهقانی، چیزی بود که وحشتی را در بین همه‌ی ما بوجود می‌آورد و به تنفری دامن می‌زد از رژیمی که پای یک انسان را بعنوان بخشی از اعتراف‌گیری با ارّه می‌بُرید.  در حالی که بعدها معلوم  شد که چنین چیزی صحت نداشته است. یا درآوردن چشمان یکی از مبارزین اسلامی به نام لطف‌اله میثمی از حدقه، که بعدها زمانی که ساواکی شکنجه‌گر مربوطه را در دادگاه جمهوری اسلامی محاکمه می‌کردند و خود این فرد شکنجه شده هم آن‌جا شهادت می‌داد، این زندانی سابق بلند شد و گفت، «که نه والله، خداییش این‌ها من را کور نکردند، در موقع ساختن بمب، بمب منفجر شد و من کور شدم».  اینک منی که این صحنه را بطور زنده از تلویزیون می‌دیدم واقعاً دچار ضربات روحی می‌شدم چرا که این خبر نادرست مدت‌ها باعث خشم ما شده بود و ای بسا ما کارهایی کردیم یا احساساتی داشتیم که در نتیجه‌ی چهار یا پنج مورد از این نوع خبرها بوجود آمده بود، و حالا می‌آیند و می‌گویند که خیر چنین نبوده.این موارد نظرات بسیاری از جوانان مبارز قدیم را در مورد بسیاری از مسائل دیگری هم که در طول تاریخ به ما گفته شده بود بسیار متزلزل می‌کرد.
بنابراین این گونه خبرها زیاد بود که بسیاری از آن‌ها آگاهانه منتشر می‌شد. بعنوان نمونه کسی که هم‌‌اینک در لوس‌آنجلس زندگی می‌کند و از سخنرانان معروف این شهر هم هست عدد صدهزار زندان سیاسی در اواسط دهه پنجاه خورشیدی در دوران پهلوی در ایران را بدون هیچ مدرکی مطرح نمود که دور از واقعیت بود. عددی که کنفدراسیون به محافل حقوق بشری می‌داد، عددی بود در حدود بیست‌وپنج هزار نفر، که خود آن عدد هم به هیچ‌وجه صحت نداشت برای این که اصولاً جنبش در وضعی نبود که این قدر معترض فعال داشته باشد. ممکن بود که بسیاری مخالف شاه بودند ولی تعداد مخالفانی که دست به کاری بزنند که به زندان منتهی بشود در آن تاریخ بیست‌وپنج هزار نفر نبود. ولی این عدد را می‌گفتند که بگویند جنبش در ایران بسیار بزرگتر از آن چیزی است که بود. بعد از مدتی عده‌ای از رهبران جنبش خارج از کشور شاید به این نتیجه رسیدند که بیست‌وپنج هزار نفر هم عددی کافی نیست و خیلی سرخود و بسیار بی‌مسئولیت این عدد را بصورت صدهزار زندانی سیاسی اعلام کردند. در آن موقع خود ما هم در مورد این مسئله سوال داشتیم، که این‌ها کی دستگیر شدند؟ این‌ها در کدام جنبشی بودند که این همه فعال داشته؟ چون صدهزار نفر فعال سیاسی در دهه پنجاه در مملکتی که یک نسل کامل هیچگونه مخالفت خیابانی را به چشم ندیده بود قاعدتاً باید می‌توانست رژیم را سرنگون کند. 
- اصولاً یک‌صدهزار مخالف سیاسی با توجه به خانواده‌ها و اقوام‌شان یک جمعیت دومیلیون نفری را شامل می‌شود!!
- بله با خانواده‌ها و فرزندان و دوستان هوادار و غیره و غیره که هنوز زندان نیفتاده‌اند با اعداد بسیار بزرگی مواجه خواهیم شد. این عدد صدهزار را بعضی از حقوق بشری‌های آن موقع که اکثراً از سازمان‌های چپی امریکایی و اروپایی بودند به همین نحوی که همین رهبران می‌گفتند در اعتراضات و اسناد خودشان منعکس می‌کردند. کمااینکه وکیلی را که برای رسیدگی به وضع زندانیان سیاسی به ایران فرستاده بودیم، موقع برگشت خیلی بی‌سروصدا گفته بود که به نظر من بیشتر از چند صد زندانی در زندان اوین و زندان قصر وجود ندارند. البته توجه کنید که آن زمان دو زندان اصلی این‌ها بودند و یکی هم زندان عادل‌آباد در شیراز بود. بقیه، زندان‌های کوچکی بودند. 
این وکیل امریکایی معتقد بود که زندانیان بیشتر از چند صد نفر نمی‌توانند باشند تا جایی که او رفته و دیده و تحقیق کرده بود. این هیجانات مصنوعی که در بین جوانان ایجاد می‌کردند جایگزین تفکر، اندیشه، تحقیق و برنامه‌ریزی درست می‌شد. حتی با توجه به این که بسیاری از مخالفت‌های گذشته‌ی ما هم مبنای درستی داشته‌اند، میزان هیجان و بی‌فکری و شهادت دروغ در محافل بین‌المللی مسائلی هستند که  تا به امروز بسیاری از ما را آزار می‌دهد.
- از لطف‌اله میثمی نام بردید که البته جزء مجاهدین خلق بود در آن زمان!!
- جزء مجاهدین قدیم بود و بعداً که مجاهدین اعلام کردندکه مارکسیست شده‌اند و تبدیل شدند به سازمان پیکار، لطف‌اله میثمی جزء مسلمان‌های مجاهد در همان زندانی که بود به فعالیت پرداخته بود و در واقع در جناح اسلامی باقی مانده بود. 
- قبل از این که فاجعه سینما رکس اتفاق بیفتد چندین سینما بخصوص توسط افراد اسلامی آتش زده می‌شد، البته من یادم نیست سازمان‌های چپ اصولاً سینمایی را آتش زده باشند یا این که مسئولیت را بعهده گرفته باشند. آیا هیچ موضع‌گیری از طرف کنفدراسیون یا نیروهای ترقی‌خواه در خارج از کشور در این مورد این آتش زدن سینماها بود یا نبود؟
- اولاً به هیچ‌وجه در آن زمان روشن نبود چه کسی دارد این کار را می‌کند برای این که انعکاس این خبرها در خارج در مجموع این بود که مردم به پا خاسته و انقلابی و مبارزین در ایران دارند این کار را می‌کنند، در ثانی در آن موقع کسی در خارج از کشور نمی‌خواست خودش را در موقعیت موضع‌گیری‌های جناحی قرار دهد، یعنی اگر چپ‌ها می‌گفتد که این همه کارها کار مسلمان‌ها هست آن وقت باید چهارتا کار را هم نشان می‌دادند که خودشان کردند، در نتیجه معلوم می‌شد که چپ در اقلیت بسیار کوچکی است در ایران و این به نفع‌شان نبود در نتیجه تمام کارها را به نام مردم اعلام می‌کردند.  
همانطور که گفتم چپ موجود در خارج از کشور پس از انشعاب کنفدراسیون که به موجب آن حالت‌های معتدل و دموکراتیک کنفدراسیون از بین رفته بود به افراط و تفریط بسیار زیادی افتاده بود. این افراط در اساس ایدئولوژیک و نظری بود به این شکل که خود عقاید چپ بر علیه امریکا یا غرب بطور کلی و یا سرمایه‌داری بین‌المللی که در آن زمان اسمش امپریالیزم بود،  بسیار احساسی و افراطی بود و شدت این احساسات بحدی بود که به نظرمن در آن تاریخ یعنی در سال 1978 تفاوت قابل تشخیصی بین مسلمانان افراطی و چپ‌های افراطی در برخوردهای ضدفرهنگ غربی مشاهده نمی‌شد، همانطوری که ما دیدیم بعد از انقلاب هم بر علیه حجاب اجباری تظاهرات می‌شد، نودوپنج درصد از نیروهای چپ در ایران از جمله بازگشتگان از خارج از کشور نه تنها در آن تظاهرات به حمایت زنان برنخاستند بلکه مخالف این تظاهرات نیز بودند، تحت این عنوان که تا زمانی که انقلاب هنوز در حال جوشش است و بر علیه امپریالیزم غرب مبارزه می‌شود، مسئله حجاب مسئله‌ی مهمی نیست. این مسئله بسیار معروف هست و هم‌اکنون بخصوص فعالان جنبش‌های زنان حاضرند در این مورد صحبت بکنند در حالی که فعالان چپ حاضر نیستند. 
بنابر این در سال 1978 نه تنها در میان نیروهای کنفدراسیون‌های مختلف بعد از انشعاب هیچ اعتراضی به این قضایا نبود بلکه تأیید هم می‌شد تحت عنوان مبارزات مردم بر علیه «فرهنگ استعماری». فرهنگ استعماری لفظی بود که از قدیم در کنفدراسیون باب بود کتاب‌ها در موردش نوشته شده، مقالات نوشته شده، تحت این عنوان که کشورهای غربی از دوران  استعمار تاکنون فرهنگی را در کشورهای دست‌نشانده‌ی خودشان مثل ایران توسعه می‌دهند که مردم را وابسته و علاقمند به خودشان بکنند و در ضمن ریشه‌های فرهنگی خود آن مملکت را بخشکانند. این لفظی که شما از قول آقای خامنه‌ای می‌شنوید که صحبت از تهاجم فرهنگی و امپریالیزم فرهنگی و امپریالیزم رسانه‌ای می‌کند تماماً از نوشته‌های قدیم کنفدراسیون گرفته شده است و من با اطمینان می‌توانم بگویم که در سال قبل از انقلاب تفاوت فکری بین نیروهای چپ و گروه‌های اسلامی در مقابله با فرهنگ غربی وجود نداشت و ممکن است هنوز هم در بین بسیاری این مسئله صادق باشد. بنابراین سینماهایی که یکی بعد از دیگری در ایران داشت آتش زده می‌شد و عکس‌ها و فیلم‌هایش را در اخبار محلی امریکا ما می‌دیدیم، و حتماً هم بقیه‌ی کنفدراسیونی‌ها در اروپا می‌دیدند بسیار مورد تأیید این جمعیت هیجان زده بود.
- پس چطور است که مسئولیت این همه سینمایی که در آن مدت آتش زده می‌شد هیچ‌وقت به حساب رژیم پهلوی گذاشته نمی‌شد، ولی مسئولیت حادثه سینما رکس را به یک باره گذاشتند روی دوش رژیم پهلوی؟
- یک نکته‌ی ظریف فکری و به قول امروزی‌ها در ایران جنگ روانی در این میان وجود داشت، یک شیوه جنگ روانی که بین تمام مخالفان در آن موقع رسم بود و آگاهانه از آن استفاده می‌کردند این بود که خیلی زیرکانه ببینند چه چیزی به نفع‌شان هست، چه چیزی به ضررشان هست و چه چیزی را به چه کی نسبت بدهند، کجا امتیاز بگیرند و کجا تکذیب بکنند. همین الان شما می‌بینید که در سطح جهانی که بسیار کار تروریستی انجام می‌گیرد گروه‌هایی وجود دارند که یک کار حتی غیرتروریستی هم اگر انجام بگیرد و یک نفر یک جا کشته شود یا یک جایی بمبی منفجر بشود، (بالاخره حادثه هم وجود دارد همه‌اش را قرار نیست تروریست‌ها کرده باشند)، این‌ها بلافاصله زنگ می‌زنند به خبرگزاری‌ها می‌گویند این کار را ما کردیم، که هفته پیش هم یک نمونه‌اش بود. ولی به محض این که بعد آن تبلیغات منفی بشود می‌گویند که خیر ما نکردیم. در نتیجه بخشی از جنگ روانی و جنگ تبلیغاتی که بین مخالفان و رژیم در جریان بود شامل این می‌شد که چه چیزهایی را مثبت و چه چیزهایی را منفی ارائه بدهند. این یک فن مهم و تاریخی مبارزاتی است.
نکته‌ی دوم این بود که زمانی که سینماها داشت آتش می‌گرفت خود دولت ایران و نشریات دولتی در ایران بسیار برضد این کار و عملیات آتش‌زدن‌ها تبلیغاتی می‌کردند که در بین مردم تا حدودی مؤثر واقع می‌شد. در آن روزها شاه نطقی کرد که از نظر ما قابل بهره‌برداری بود، شاه در ماه مرداد 57 گفته بود که «این ارتجاعیان که وعده آزادی به شما می‌دهند در واقع وحشت بزرگ را به شما وعده می‌دهند». که البته از نظر تاریخی این بسیار پیش‌بینی درستی بود. و در واقع عاملان آن حوادث وحشت بزرگی را بر ایران تحمیل کردند. بنابراین وقتی که سینما رکس با تماشاچیانش آتش زده شد و عددش را آن موقع ما هشتصد نفر می‌گفتیم  ولی گویا عدد نهایی عددی کمتر از این بود...
- بله 377 نفر بعد اعلام شد حدود 430 نفر.
- بنابراین وقتی این اتفاق در روز 28 مرداد هم حادث شد، بلافاصله تبلیغاتی در کنفدراسیون به راه افتاد تحت این عنوان که شاهی که هفته گذشته وعده وحشت بزرگ را داده بود این هفته خودش وحشت بزرگ را بر ایران نازل کرد که این را به نام مبارزینی جلوه بده که به درستی تا آن لحظه بقیه سینماها را آتش زده بودند. بدین‌ترتیب شروع این تبلیغات و انگیزه‌ی آن این بود که آن وحشت بزرگ شاه را به سالگرد کودتای  28 مرداد و عمل آتش زدن سینمایی با تماشاچیانش وصل بکنند و بگویند که شاه این کار را کرده است تا صحت ادعایش خود را اثبات کند. این تفکر مثل جرقه‌ای به بوته‌زاری خشک زده شود در عرض چند روز چنان آتش تنفر و هیجانی در سراسر خارج از کشور بوجود آورد که به هیچ‌وجه حتی اگر کسی هم فکر می‌کرده که این کار را نیروهای اسلامی در ایران انجام دادند و شاه نکرده است نه تنها مورد قبول قرار نمی‌گرفت بلکه طرف ممکن بود کتک هم بخورد.
- جرأت ابرازش را هم نداشت.
- جرأت چنین ابرازی هم نبود حتی اگر کسی این فکر را می‌کرد. من به یاد نمی‌آورم که کسی واقعاً فکر می‌کرد که این کار را کسی بجز شاه کرده باشد، البته دلیل دیگری هم در بین تیپ‌های ما در آن زمان وجود داشت. آن موقع با این که خیلی از فیلم‌ها و کتاب‌های جهان را دیده وخوانده بودیم، به نظر هیچ کدام از ما نمی‌آمد که یک نیروی مخالفی که بر علیه دیکتاتوری داره مبارزه می‌کند قادر باشد به فاجعه‌ای دست بزند که به مراتب شدتش بدتر از کارهای خود آن رژیم باشد. به تبع این ناباوری که می‌توان گفت بخشی از آن بخصوص در میان جوان‌ترها ساده‌لوحی محض بوده، امکان نداشت باور کنیم مخالفین شاه می‌توانستند چنین کاری بکنند.
- در گزارشاتی که خوانده ام، دیدم حدود سوم یا چهارم سپتامبر در لوس‌آنجلس تظاهراتی برقرار می‌شود بر علیه رژیم شاه که در آن می‌گویند که ما رژیم شاه را به دلیل آتش سوزی سینما رکس،محکوم می‌کنیم، و ضمناً مطبوعات امریکایی را که به گزارش آن‌ها افراطیون اسلامی این کار را کرده‌اند نیز محکوم می کنیم. یعنی این که مطبوعات فرنگی با داشتن یک سری اطلاعات که احتمالاً اطلاعات صحیحی بوده آن را به درستی منعکس کرده بودند گفته بودند که نیروهای رادیکال اسلامی مقصرند. ولی دانشجویان ایرانی نپذیرفتند، راستی آن موقع تظاهرات دانشجویان کجا انجام می شد.
- من این تظاهرات مشخصی که شما می‌گویید را بخاطر ندارم، زیرا که آن روزها همیشه تظاهرات بود، و همین حرف‌هایی که شما می‌گویید همه جا وجود داشت، بستگی به حادثه‌ای که در آن حول و حوش اتفاق افتاده بود. اما شروع این تبلیغات در یک تظاهرات نبود. مطمئنم قبل از چنین تظاهراتی که شما می‌فرمایید چنان عکس‌العملی از جانب ما صورت گرفته بوده است.
اما مسئله تظاهرات کنفدراسیون: معمولاً تظاهرات کنفدراسیون بستگی به محتوایش در مکان‌های مختلفی صورت می‌گرفت. مثلاً اگر هدف تبلیغات مشخص یک تظاهرات جمعیت غیرایرانی بود، این تظاهرات در فدرال بیلدینگ داون‌تاون لوس‌آنجلس صورت می‌گرفت. آن موقع داون‌تاون بسیار شلوغ بود، در حالی که اطراف فدرال بیلدینگ لوس‌آنجلس هیچ خبری نبود ترافیک هم بسیار کمتر بود اگر مسئله خیلی کوچک‌تر بود از خود دانشگاه‌ها توسط خود دانشجویان انجام می‌گرفت، بدون این که دانشجویان لزوماً از دانشگاه‌های هم بیایند. اگر مسئله بزرگ بود که سالی چند بار اتفاق می‌افتاد در مقابل کنسولگری ایران در سانفراسیسکو اتفاق می‌افتاد که سالی چندین تظاهرات که گاهی هم تظاهرات‌ چهار پنج هزار نفره بود (چون از شهرهای مختلف به آن‌جا می‌رفتند)، اگر هم اعتراضی به یک دولت خاص خارجی مطرح بود جلوی کنسولگری آن‌ دولت، تظاهرات انجام می‌گرفت.
- شما تظاهراتی مربوط به قبل از انقلاب در فدرال بیلدینگ وست لوس‌آنجلس را به یاد می‌آورید؟
- بله بوده اما با اندازه یا اهمیت کوچک‌تر. 
- مبدأ یا مُبدّع تظاهرات در مقابل فدرال بیلدینگ چه کسی بوده؟
- من می‌توانم تأیید کنم که تظاهرات‌ بزرگ جلوی فدرال بیلدینگ وست‌وود مال بعد از انقلابه، مثلاً من بخاطر دارم تظاهراتی در داون‌تاون شروع می‌شد تا دم ساحل، با چند توقف و اعتراض در نقاط مابین و بعد پیاده ادامه پیدا می‌کرد تا سانفراسیسکو که از چهارده شهر عبور می‌کرد.تظاهراتی بود سیصد چهارصد نفر که به آخرش که می رسید چهارپنج هزار نفری شد.
- یعنی قبل از انقلاب را می‌گویید؟
- بله زمان کشتار 9 نفر زندانی سیاسی در زندان اوین بود.
- سال 53، بیژن جزنی و ...
- بله سال 53 یا 54 و البته در آن موقع طبیعتاً یک ساعتی هم در جلوی فدرال بیلدینگ شعارهایی می‌دادیم.  
- یعنی راهپیمایی از لوس‌آنجلس تا سانفراسیسکو انجام شده؟
- برنامه این بود اما بخاطر این که این مسافت خیلی بیشتر از آن چیزی که حساب کرده بودیم طول می‌کشید تصمیم گرفته شد که بین هر شهری چند کامیون و ماشین بچه‌ها را سوار و منتقل کنند. 
بین شهرها را با کامیون می‌رفتیم. قبل از هر شهری تا انتهای آن شهر را راهپیمایی می‌کردیم. ولی پنجاه شصت کیلومتر آخر مسیر که شهرهای شمال کالیفرنیا به هم متصل بودند را کاملاً پیاده می‌رفتیم حتی زیر باران شدیدی هم که می‌بارید،  تا برسیم به کنسولگری ایران در وسط داون‌تاون سانفرانسیسکو. به این تظاهرات به مسخره می‌گفتیم «لانگ مارچ»، به تقلید از راه‌پیمایی طولانی لشکر مائوتسه‌دون که سه چهار ‌هزار کیلومتر  پیاده رفته بودند، هشتاد درصدشان هم کشته شده بودند و رسیده بودند به مناطق امن در چین شمالی. 
- پس از اتفاق فاجعه سینما رکس از کوشش‌های کنفدراسیون در رابطه تبلیغ در مورد سینما رکس و دست داشتن رژیم پهلوی چیزی به یاد دارید؟
- مهم‌ترین موردی که بعد از آغاز هیجانات مطرح شد نامه‌ای بود که از ایران آمده بود یا می‌گفتند که از ایران آمده. این نامه‌ معروف بود به نامه‌ی «علی‌جان» چون اولش نوشته بود علی‌جان. در آن موقع در کنفدراسیون یعنی در بخش معروف به کنفدارسیون احیا (احیا بخاطر این که برنامه اعلام شده‌‌ی آن احیا مجدد کنفدراسیون متحد بود) شاید سه تا چهار هزار نفر بچه‌های خوزستانی بودند که بعضی‌ از آن‌ها بورسیه شرکت نفت و بعضی‌ها هم بستگان و دوستان آنان بودند که در عرض دو سه سال آمده بودند‌ به مناطق تگزاس و اوکلاهما و فلوریدا. این‌ها معمولاً با نظرات بسیار افراطی و در گروه‌های بزرگ حتی در یک خانه‌ی تیمی  زندگی می‌کردند و بیش از هر کس دیگری روحیه داشتند و بعد از انقلاب هم بیشتر اعدام‌ها شامل همین بچه‌های خوزستانی بود. این نامه علی‌جان از طریق بچه‌های آبادانی به دست ما رسیده بود. این نامه بصورت اعلامیه و بعداً هم در نشریاتی مانند «رزم» و «شانزده آذر» چاپ شده و بطور وسیع پخش شد.  
در نامه‌ی علی‌جان بصورت بسیار سوزناکی ماجرای سینما رکس و این که چگونه درهای این سینما از بیرون با زنجیر قفل شده و چگونه بنزین داخل سینما ریخته بودند و چگونه مأمورین پلیس از هجوم مردم به سینمای در حال اشتعال به منظور نجات قربانیان جلوگیری کرده بودند، توضیح داده شده بود. این توضیحات تأییدی بود بر این که این کار با مشارکت دستگاه پلیس آبادان صورت گرفته بود و تبدیل به سندی شد در تأیید هیجاناتی که در طول یکی دو هفته‌ی قبل از آن بوجود آمده بود. البته کسی دنبال شک و این‌گونه مسائل نبود و اگر هم کسی شک داشت با آن نامه رفع می‌شد. بنابراین این هم یک نکته‌ی بسیار کلیدی در مورد تأثیرات  آتش‌سوزی سینما رکس بر جنبش خارج از کشور به حساب می‌آمد. می توانم تصور کنم که هیجانی که در خوزستان در اثر آتش‌سوزی سینما رکس بوجود آمد صدها برابر هیجانی بود که در خارج از کشور بین جوانان دوروبر ما بوجود آمده بود. برای این که آن‌ها خوزستانی بودند، ای بسا در همان سینما در میان قربانیان بستگانی داشتند، ای بسا همشهری داشتند، و غیره و غیره و هیجانی که ماجرای سینما رکس در خوزستان براه انداخت، خوزستان را در مجموع بر علیه شاه وارد انقلاب کرد.
- البته بسیاری معتقدند تا آن موقع اصولاً خوزستان وارد انقلاب نشده بود و بعداً به دلیل فاجعه سینما رکس آبادان وارد شد و از همه مهم‌تر شرکت ملی نفت و کارگرهای شرکت نفت وارد این قضیه شدند.
- می‌دانید در آن تاریخ فاصله زیادی بین تظاهرات‌های بزرگ و چشمگیر وجود داشت، ممکن بود فرضاً در جریان چهلم‌ها چهل روز فاصله در این میان باشد،  مثل امروز نبود که خیلی سریع حوادث جلو برود، انقلاب ایران یک سال وهفت هشت ماه طول کشید از نقطه آغاز آن تا 22 بهمن. نقطه آغاز شب‌های شعر کانون نویسندگان بود (ده شب شعر) که به توسط نیروهای ساواک به خشونت کشیده شد و بعد تظاهرات قم، چهلم کشته‌شدگان قم، در هجده شهر، بعد شهرهای بزرگ تا رسید به تابستان که داریم در موردش صحبت می‌کنیم. 
آن چه که در خوزستان مهم بود همانطور که شما گفتید آوردن شرکت نفت به داخل جریانات بود. شرکت نفت هر زمان که اعتصاب کند، خرابکاری کند، کم کاری کند، دست به مبارزات گسترده بزند، نه تنها تأثیرات عمده‌ای در کشور ایران برجای می‌گذارد بلکه در صحنه‌ی بین‌المللی هم بلافاصله  احساس می‌شود. بنابراین آتش زدن سینما رکس در تحلیل نهایی خود خوزستان  که به جای خود، شرکت نفت را وارد مبارزه کرد و خشم مردم را بحدی افزایش داد که دیگر سازش با حکومت و یا با دولت‌های جدیدی که بعداً سر کار آورد و برد قابل تصور نبود، مضافاً بر این که در فاصله چند هفته واقعه‌ی کشتار میدان ژاله نیز اتفاق افتاد. 
- از هفده شهریور تا 28 مرداد فقط نوزده روز فاصله است.
- این دو حادثه امکان هرگونه سازش را از جنبش گرفت و رهبری را در دست افراطیون اسلامی تثبیت نمود تا به امروز که ولایت فقیه با آرامش کامل مشغول خندیدن به ریش مخالفان است.
- آقای نیکبخت در بعد از انقلاب با توجه به این که اعضای کنفدراسیون به ایران برگشتند مورد غضب رژیم جدید قرار گرفتند و یا اعدام شدند، یا به زندان‌ها رفتند و عده‌ای هم در خارج از کشور ماندند، آیا اسنادی در این زمینه و در زمینه سینما رکس اصولاً منتشر کردند اصولاً یک انتقاد از خودی کردند؟ در این مورد که چرا سینما رکس را به رژیم پهلوی چسباندند؟
- من فکر می‌کنم که چند سند وجود داشته باشد.‌ آن چیزی که خودم مستقیماً به یاد می‌آورم این است که ما اکثراً در ایران بودیم زمانی که خود خانواده‌های آبادانی، نه به حساب این که این سینما را اسلامی‌ها آتش زدند، بلکه  به حساب این که خواستار دادگاه و رسیدگی به ماجرای سینما رکس بودند دست به اقداماتی زدند. در دوره‌ی شاه هم گویا تعدادی را گرفته بودند و بعداً در رژیم جمهوری اسلامی هم خیلی سریع یکی دو نفر را به آن جرم اعدام کردند، در حالی که به احتمال قوی آن‌ها در این مورد بی‌گناه بودند. 
بدین ترتیب در همان ایران هم یک چنین اسنادی وجود داشت که عده‌ای از چپی‌های قدیم یا از بچه‌های خوزستانی در خصوص ماجرای سینما رکس نوشته بوده اند، خانواده‌های قربانیان که خواستار رسیدگی بودند توسط رژیم جمهوری اسلامی سرکوب شده بودند و در ایران معلوم شده بود که سر دمداران رژیم خودشان مسئول این کار بوده‌اند. اما این که آیا به یک انتقاد اساسی بیانجامد بنظر من چنین اتفاقی هنوز نیفتاده است. یک دلیل آن هم این است که متأسفانه نه فقط چپ‌ها بلکه بیشتر آدم‌ها، چنین هستند، که اگر بیایند و مواردی مانند شایعات سینما رکس را مثل بسیاری دیگر از شایعاتی که به اشتباه یا به عمد پخش کردند مطرح نمایند آن وقت باید قبول کنند که کاری که آن‌ها در قبل از انقلاب کردند، به آمدن رژیمی بدتر از رژیم سابق منجر شده است، به دیکتاتوری بیشتر به کشتار بیشتر به جنگ و بی‌وطنی به هزار مصیبت دیگر. طبیعتاً بیشتر از یک حدی دنبال این قضیه و قضایای مشابه را نگرفتند.
بعنوان نمونه هفته بعد از کشتار هفده شهریور 57 خانمی که از ایران آمده بود در خانه‌ی ایران کنفدراسیون احیا نطق می‌کرد، («خانه‌ی ایران» معمولاً نام ساختمان‌هایی بود که بچه‌های کنفدراسیون اجاره می‌کردند برای کتابخوانی، جلسه گذاشتن و جلسات عمومی یا برای تعیین استراتژی یا غیره. هر گروهی هم بعد از انشعاب خانه‌ی ایران خودش را داشت. دوره‌ی انقلاب هم این خانه‌های ایران‌ که ممکن بود گنجایش صد، صدوپنجاه نفر را داشته باشد ممکن بود تا دویست سیصد نفر را هم در خود جا بدهد. و راهروها هم پر از آدم می‌شد، ناچار بودند بلندگو در بیرون اتاق و ساختمان بگذارند). خانمی که از ایران آمده بود می‌گفت، من شاهد کشتار هفده شهریور بودم، و با نطق غرایی که می‌کرد ادعا می‌نمود که سی‌هزار نفر در این حادثه کشته شده‌اند، سی‌هزار نفر! چنین عدد وحشتناکی تولید هیجان بسیاری کرد. البته این عدد دیگر مثل ماجرای سینما رکس نبود، این عدد را کسی نمی‌توانست قبول بکند، منتهی ما پیش خود بخاطر همان افراط و هیجانی که داشتیم حدس می‌زدیم ایشان اشتباه می‌کند سی‌هزار نفر نبوده ولی حتماً سه‌هزار نفر که بوده. بنابراین عددهایی مثل سه‌هزار نفر و این‌ها سر زبان‌ها بود، تا این که کسانی که میدان ژاله را به چشم دیده بودند یا در سنین فهم‌ از آن‌جا گذر کرده بودند، یا بقیه که رفتند ایران و میدان ژاله را دیدند، مشاهده کردند که اصلاً سه‌هزار نفر در آن میدان نمی‌گنجید، در میدانی که قرار بود نصفشان هم سربازان باشند و جمعیت هم از یکی از خیابان‌ها وارد می‌شده است و بین سربازان و جمعیت هم باید قاعدتاً فاصله‌ای بوده باشد و غیره و غیره بسیاری متوجه شدند که سه‌هزار نفر هم عددی دروغین یا اشتباه بوده است. معذالک عدد سیصد  نفر باز فقط با حدس و گمان مجسم کردیم در حالی که چند سال پیش آقای عمادالدین باقی در بنیاد شهید تحقیقاتی کرده بود که به موجب آن دوازده‌هزار نفر پانزده خرداد 42 بیشتر از صد نفر یا صد وسی چهل نفر نبوده و کشتگان میدان ژاله نیز بیشتر از 80 نفر...
- بله 79 نفر..
- حتی اگر ما فرض کنیم با احتساب زخمی‌هایی که بعداً فوت کرده‌اند عدد حتی به دویست سیصد نفر برسد بسیار خیلی فرق می‌کند با ضرب کردن یک عدد در رقم صد بعنوان تبلیغات. بنابراین اگر فعالین و مخالفین قدیم بخواهند به تمام این موارد برگردند و بگویند ما اشتباه کردیم سوال بزرگی در مقابلشان گذاشته می‌شود. اولاً روشنفکران یعنی کسانی که به کار فکری اشتغال دارند، دوم کسانی که کتاب می‌خوانند می‌نویسند، روزنامه می‌خوانند و می‌نویسند، این روزها وب‌سایت و وب‌لاگ براه می‌اندازند  و با نطق و خطابه به تهییج عمومی می‌پردازند و یا تشکیلات می‌زنند و دست به کارهای مختلف می‌کنند آیا نسبت به کاری که امروز حتی همین سال 2011 انجام می‌دهند در برابر تاریخ و مردم باید احساس مسئولیت بکنند یا نکنند؟
به نظر من فعالین بطور اخصّ و روشنفکران بطور اهم باید تمام کارهای‌شان مسئولیت‌پذیر باشند، اگر در گذشته کاری کرده‌اند یا حرفی زده‌اند که بخاطر آن کسانی کشته شده‌اند و یا صدمه دیده‌اند آن زمان آیا این روشنفکران مسئول آن کشته شدن هستند یا نیستند؟ در نتیجه باید روشنفکران مسئولیت حرف و نوشته‌ی خود را تا به آخر بپذیرند.
 بحث ما بر سر این است که شما وقتی کارهای مؤثری را انجام دادید بعدها چگونه با آن برخورد می‌کنید. شایعات مربوط به ماجرای سینما رکس آبادان نمونه‌ی بسیار بارزی از بی‌مسئولیتی، خطا، فرصت طلبی و شهادت دروغ از جانب روشنفکران سابق و عدم انتقاد از آن، نشان دهند‌ه‌ی بی‌صداقتی امروز آنان است. عدم افشاگری از سردمداران رژیم جمهوری اسلامی توسط اکثر روشنفکران آن زمان و به فراموشی برگزار کردن این سالگرد متأسفانه نشان دهنده‌ی انحرافات به مراتب بزرگ‌تری از آن‌چه که تاکنون گفته‌ایم می‌باشد که جای بحث آن در فرصتی دیگر است.
 
- آقای نیکبخت  آخر همیشه من نظرم این بوده که اگر حتی این تئوری توطئه را قبول نکنیم، که کشورهای خارجی یا غربی‌ها مثلاً بخاطر نفت خواستند رژیم شاه را سرنگون بکنند ولی حداقل این رسانه‌های گروهی غرب که استقلال و آزادی دارند، با بزرگنمایی مثلاً آدمی مثل خمینی به عنوان پیامبر، یا خمینی بعنوان امام، یا خمینی بعنوان قدیس، یا حواریون خمینی را بعنوان آدم‌های بسیار پاک و شریف و غیره ...  انقلاب خمینی را به ملت ایران تحمیل کردند.آیا واقعاً مردم ایران در سال 57 با آن شرایط انقلابی یا آن هیجانی که داشتند جز این می‌توانستند بپذیرند، وقتی لوموند به آن‌ها می‌گوید خمینی قدیس است، خوب، ایرانی آن هم داخل کشوری که در آن فضای بسته سیاسی زندگی می‌کند چه واکنشی می‌توانست نشان بدهد جز این که نشان داد؟ 
- مسئولیت رسانه‌های بزرگ طبیعتاً به مراتب بیشتر از همین روشنفکرانی است که ما هم جزوشان بودیم. رسانه‌های عمده مسئولیت‌شان بسیار بیشتر است، منتهی متأسفانه ما می‌دانیم که این رسانه‌های بزرگ همیشه وسیله‌ی حکومتگری داخلی و خارجی در دنیا بوده و هستند، یعنی این‌ها هستند که مثلاً ممکنه قذافی را آنقدر ازش بد بگویند که سه ماه هم هست که دارد بمباران می‌شود اصلاً یک نفر از امریکایی‌ها مخالف این جنگ نباشد و جنبش باصطلاح ضدجنگ بکلّی از صحنه خارج باشد. حتی ممکن است در مورد  بشار اسد را اینقدر سرش کوتاه بیایند و گوشه و کنار به نعل و به میخ بزنند که بلکه اگر می‌شد طرف سر جایش هم بماند.
- من الان یک نمونه به شما می‌گویم و آن این که آقای اندرسون کوپر در «سی‌ان‌ان» بارها و بارها آمد در لحظاتی که در مصر انقلاب بود در ژانویه گفت که مبارک هشتاد بیلیون دلار دزدی کرده و اختلاس کرده ولی بعد از این که درحقیقت انقلاب مصر به پیروزی رسید هیچ کس حتی خود سی ان ان هم کوچکترین سخنی از این پول نمی گوید.
- این تبلیغات وجود دارد. ببینید در ایران آن روز هم یک نامه‌ای بیرون آمد در مورد پول‌هایی که از ایران خارج شده بود. اسم سی چهل نفر از آدم‌های معروف رژیم و آن‌هایی که مردم فکر می‌کردند از مهره‌های درشت هستند در آن لیست بود. نوشته بودند که این دویست میلیون دلار برده آن سیصد میلیون دلار و غیره، که ای بسا ده‌ تاش راست بوده ده تاش دروغ بوده، ده تاش هم اغراق بوده که اصلاً معلوم نیست و پیگیری هم نشده. بعضی‌ها فکر می‌کنند هنوز هم از این بازی‌ها می‌شود کرد، مرتب روی این رژیم از این لیست‌ها می‌دهند. حتی در این مورد هم اگر سند و مدرک نباشد این کار، کار درستی نیست بخاطر این که بعداً عکس‌العمل منفی در پی خواهد داشت، بعداً یک روزی شما جوابگو خواهید بود، که فرضاً اگر این را هم شما دروغ گفتید پس این رژیم هم حتماً رژیم خوبی بوده.
- و اصلاً مسیر مبارزه را هم عوض کردید
- بله، این کارها کارهایی است که در جنگ‌ها و انقلابات در تمام طول تاریخ صورت گرفته و خواهد گرفت. شما اگر آن کتاب پرنس ماکیاولی را بخوانید یا مثلاً کتاب «هنر جنگ» نوشته‌ی «سون تسو» که هزار و خورده‌ای سال پیش چینی‌ها نوشتند یا دستورات مشابه درباره‌ی پخش شایعه و جنگ روانی در کتاب‌های راهنمای همین جنبش «سبز»  این بازی‌ها هست. می فرماید «الحرب و خدعه یعنی جنگ اساسش خدعه است. حالا که می‌فرماید می‌شود رفت تحقیق کرد. 
و پاسخی که داشتم سر آن سوال شما یک چیز دیگری بود که روزنامه‌ها، در خود لوس‌آنجلس در سال‌های قبل از انقلاب، ممکن بود سالی یک یا دو مصاحبه با یکی دو مسئول کنفدراسیون صورت بدهند. در سال 77 و 78 و 79 چنان این رسانه‌های نمره یک امریکایی تلفن‌ها و خانه‌های ما را دنبال می‌کردند که واقعاً ما فکر کرده بودیم ما آدم‌های بسیار مهمی هستیم، ول نمی‌کردند تا با ما مصاحبه بکنند. بعدها به ما خبر می‌دادند می‌گفتند که مادر شاه دارد می‌آید فلان جا، و آن وقت آن فلان جا را در بورلی‌هیلز بوسیله‌ی دوربین زوم می‌ کردند درست روی شماره‌ی آدرس آن خانه‌‌ی دم خیابان، یعنی داشتند می‌گفتند آقایان دانشجویان مخالف، آدرس این خانم این هست یک وقت اشتباهی نروید خیابان بغلی اشتباه نکنید ما هم آن‌جا خواهیم بود. 
خود ما در آن جا بودیم در آن تظاهرات و من مسئول مصاحبه بودم از طرف یکی از گروه‌ها. من بطور قطع و یقین دارم به شما می‌گویم که بدون اغراق باعث آتش سوزی آن تپه‌ای که گویاخانه‌ی یکی از خواهران شاه بود، در آن‌جا که مشرف بود به این خیابانی که دانشجویان تظاهرات می‌کردند خبرنگار تلویزیونی بود که داشت با بنده مصاحبه می‌کرد.  وقتی دید‌ که یکی دو نفر برای مبارزه با گاز اشک‌آور اعلامیه‌شان را جلوی دماغشون آتش زدند (چون در گزارشات تلویزیونی ایران نشان می‌دادند که گویا آتش اشک‌آور را خنثی می‌کند) این خبرنگار مصاحبه‌ی عادی و سیاسی و سوال جواب را ول کرد و رفت جلوی این بچه‌ها!!! به آن‌ها گفت که این آتش‌ها را «بندازید این‌جا، بندازید این‌جا توی برگ‌ها». به فیلمبردارش هم گفت، «شروع کن به فیلمبرداری». این خبرنگار کارگردانی کرد آتش زدن آن تپه را. که یکی از آتش‌سوزی‌های بسیار خطرناک لوس‌آنجلس بود. و ما بسیار شانس آوردیم که کسی کشته نشد، هم پلیس شلیک کرده بود و هم آتش‌سوزی خودش خطرناک بود. این خبرنگار این کار را شروع کرد برای این که به آن‌ها اجازه را داده بودند که بروید و بر علیه این رژیم هرچه هست را تبلیغ بکنید. مثل سابق نبود که برعکسش باشه که ما قسم می‌خوریم ده نفر را در ایران کشتند و هیچ کس باور نمی‌کرد می‌گفتند اثبات شما چیست؟
ولی در دورانی که سیاست امریکا برگشت به حمایت از انقلاب اسلامی بسیاری از عددها را خود این‌ها در تلویزیون‌ها زیاده‌گویی می‌کردند، من یادم هست که عدد کشته‌شده‌های مشهد را که گویا تانک داخل شهر مثل همین حوادث اخیر سوریه وارد خیابان‌ها شده بود. دولت در آن تاریخ اعتراف کرده بود صدوبیست نفر کشته شدند، مخالفین نمی‌دانم چه عددی را می‌گفتند، تلویزیون عدد نهصد نفر را تأیید می‌کرد.
- تلویزیون فرنگی این‌جا؟
- تلویزیون‌های امریکایی «ای‌بی‌سی»، «ان‌بی‌سی»، «سی‌بی‌اس»، آن موقع نه «سی‌ان‌ان» بود نه این بقیه. سه تا کانال اصلی خبری بود دو سه تا هم فرعی. و این عدد نهصد را نه بعداً ما توانستیم تأییدش بکنیم و نه این‌ها معلوم نبود اصلاً این عدد را از کجا آوردند. بنابراین رسانه‌ها بسیار نقش بزرگی هنوز دارند در کنترل دنیا. و البته کنترل مردم هیجان زده و منطق‌زدایی شده از این طریق بسیار ساده است.
- بعنوان آخرین مطلب می‌خواهم بگویم که اگر فاجعه سینما رکس آبادان باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد، آیا افشاگری در مورد فاجعه سینما رکس می‌تواند دست رژیم اسلامی را در این مورد به نحوی باز کند چون می‌دانید که فاجعه سینما رکس در نوع خودش یکی از بزرگ‌ترین آدم‌کشی‌های تاریخ بشری بعد از جنگ جهانی دوم است. یعنی جزو چیزهای بسیار بسیار بزرگ تلقی شده و آیا می‌تواند واقعاً چرخ این رژیم سفاک را پنچر کند.
- به خودی خود نمی‌تواند و متأسفانه جنبش‌های اصلاح‌طلب مُد روز هم دائماً بر جنایات سابق سرپوش می‌گذارند. ولی دو سه تا مسئله هست که بنظر من هیچ‌وقت نباید از آن‌ها غافل شد حتی اگر هم این رژیم سرنگون شود زمانی باید تحقیقات و یادآوریش ادامه پیدا کند، یکی از آن‌ها مسئله سینما رکس آبادان است، یکی کشتارهای اوایل دهه شصت و یکی کشتارهای اواخر دهه شصت در ایران است. این سه دوران با آن وقایع مرکزی خودشان باید بنظر من هر سال یادآوری بشوند و باید همه‌ی ما خواستار ایجاد دادگاه‌هایی اعم از حقیقت‌یاب و دادگاه‌های جنایی برای مجازات کسانی که این کارها را انجام دادند باشیم شما تصور بکنید این چهارصدوسی نفر که گفتید آخرین عدد اعلام شده بوده؟
- حدوداً بله.
- این تعدادی که در آن سینما سوختند و به بدترین وجهی مردند، این‌ها نه لزوماً مخالفین شاه بودند، نه لزوماً مخالفین همان نیروهای اسلامی بودند که این سینما را آتش زدند. یعنی یک عده برای استفاده سیاسی آدمی که می‌شود فرض کرد در آن موقعیت بی‌طرف و بی‌ضرر بودند را این‌ها کشتند برای یک هدف دیگری. یک عده آدم بی‌خبر و بی‌طرف و جوان (سینما کی می‌رفت در ایران آن موقع، نوددرصد این‌ها من مطمئنم زیر بیست سال بودند). بچه‌های آبادانی خونگرم سینما بروی معمولی بودند، تازه فیلمش هم فیلم گوزن‌ها بوده، مثلاً فیلم «مبتذل»، فیلم تبلیغ فرهنگ استعماری و غربی هم نبوده یک فیلم روشنفکری ایرانی بوده. این جنایت واقعاً یکی از جنایت‌های بسیار بزرگ نظام جمهوری اسلامی است که هر سال باید یادآوری بشود.
- با سپاس، خیلی ممنون هستم از وقتی که در اختیار ایرانشهر قرار دادید.

 

 
بیشتر بخوانید.....
تبلیغات
HEIDARI SAMAN
دکتر کامران یدیدی
خبرگزاری ایرانشهر در شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت مربوطه به خبرگزاری ایرانشهر می باشد
Iranshahr News Agency Copyright ©