همیشه وقتی صحبت از ظلم و تعدی به میان میآید به نحو ناخودآگاهانهای موضوع به سیاست پیوند میخورد و برای ما ایرانیها پای حکومتی به وسط کشیده میشود که در سی و هشت سال گذشته بسیاری از ما طعم ظلم و استبداد را در دامان سیاه آن چشیدهایم. اما همین بهانه کافی است تا ما به مفهوم حقیقی ظلم و تعدی که در میان خودمان رایج است توجه نکنیم و یا فرا فکنانه موضوع را نادیده انگاریم تا مجبور به پاسخگویی در مقابل آن قرار نگیریم!
ظلم تعریف روشنی دارد. کم کردن و یا نقض کردن حق کسی یا گروهی را ظلم خوانند و به ستم و بیداد در مقابل دادگری مترادفش دانند.
ظلم در تاریخ بشر سبقهای به عمر انسانیت دارد. تا انسان بوده است ظلم هم با او زیسته، گویی این همنشین کهن، دوستی صمیمی تر از انسان نیافته است و شاید حیوانات بر اساس غریزه طبیعی خود از چنین همنشینی پرهیز کردهاند.
برخی هم میگویند اگر ظلم -این همنشین قدیم بشر- نبود هرگز تمدن هم به وجود نمیآمد. چرا که به هر سوی تاریخ که نگاه کنی میبینی تا بدی نبوده باشد خوبی پدیدار نگشته است و تا ظلمی نرفته باشد عمارتی برپا نشدهاست، تا ستمگری نبوده است قانونی وضع نگشته است و تا بیدادی پدیدار نگشته دادگسترانی به قضاوت ننشستهاند.
شاید از همین روست که تمدن و تاریخ به انسانها تعلق دارد. انسانهایی که در درنده خویی گوی سبقت را از همه حیوانات وحشی ربودهاند و به قول مرحوم فریدون مشیری: «هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا/ آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند...» و طبیعی است که هرچه ریشه استبداد در جامعهای عمیقتر باشد راه برای تسری و همهگیری ستمگری و ظلم پیشگی نیز هموار تر میشود.
اصولا درست از همین جاست که بحثها منحرف میشود و پای سیاست، این بلای جامعه سوز به مبانی نظری و گفتاری باز میشود.
این بار بگذارید با همه آنکه میدانیم سیاست مقصر است اما دربارهاش حرف نزنیم. نه اینکه انکارش کنیم بلکه با تایید تاثیر مخربش به بحث غیر سیاسی خود ادامه دهیم.
شما تصور کنید در ایران امروز قاضی یک دادگاه هستید و فردی قرار است به حکم شما سنگسار شود. قلمی که در دست دارید میتواند بین زندگی و مرگ یک انسان سرنوشتی را معین کند که نه تنها پایان یا ادامه حیات یک فرد است بلکه در خانواده آن فرد، جامعه پیرامونش و... میتواند نقشی ایفا کند. مسئولیت چنین کاری ساده نیست. به فرض که بگوییم آن فرد گناهکار است و مستحق تنبیه تا دیگر در جامعه دچار خطا نشود و باز این شما هستید جناب قاضی که قرار است برای او و اتهامی که دارد مجازات معین کنید. فارغ از اینکه شما چگونه خود را به جای «بخشنده جانها» می گذارید که به خود اجازه میدهید حکم مرگ یک انسان را هرچه قدر هم گناهکار صادر کنید و چگونه در حالی که میدانید قرار است در سحرگاه فردا، انسانی به حکم شما اعدام شود، با خیالی راحت و ذهنی آسوده سر بر بالین خواب شبانهای میگذارید که وقتی سر از آن بلند کنید آن فرد دیگر زنده نیست، اینکه شما در کیفیت مرگ او هم نقش داشته باشید چیز دیگری است!!!
در حالی که در بسیاری از کشورهای دنیا برای متهمان محکوم به اعدام سریعترین و کم دردترین روشها را برای مرگ به کار میگیرند که این نیز باز مورد انتقاد فعالان حقوق بشر است، شما تصور بفرمایید حکمی که صادر کردهاید سنگسار است. یعنی فرد را در چالهای کنند و گروهی از امر بران شما بنا به حکم شما او را با پرتاب سنگ به سر و صورتش بکشند.
میفهمید جناب قاضی چه حکمی صادر کردهاید؟ میدانید یعنی چه؟ تا به حال سنگ ریزهای به پایتان خورده است که بدانید چه معنایی دارد قلوه سنگ -البته اگر امر برانتان وحشیتر از خودتان نباشند که از پاره سنگ استفاده کنند- به سر و صورت یک انسان زنده زدن یعنی چه؟
میدانید زیر باران کینه و جهل که با سنگ همراه میشود چه بر سر قربانی حکم شما میآید؟! آیا شما که بر مسند قضا نشستهاید ظلم نمیکنید؟
بیخود ماجرا را به گردن قانون الهی و این خزعبلات که بافته فکر مریض ظالمان پیش از شماست نیاندازید. اگر خدای شما هم همان خدای مادر بزرگ من است که برگرفتن دانی را از دهان مورچهای، ظلم میداند پس به یقین بدان هرگز حکم به سنگسار هیچ تنابندهای صادر نمیکند.
این است که تو به پشتوانه باور غلطی که داری حکم میکنی، ظلم میکنی و قساوت و سنگ دلیات را به نمایش میگذاری.
ای انسان...
ای انسان....
وای بر تو که خشم و جهل و خودشیفتگیات را به حکم قضا مینشانی و از خود یادگاری به نام ظلم باقی میگذاری.
ظلمی که من مطمئن نیستم پایدار نماند. صورت عوض میکند اما به گواه تاریخ تا انسان هست باقی خواهد ماند. چرا که خوی ظلم پیشگی چنان با جان این بشر دو پا آمیخته است که بعید بدانم رهایمان کند.
باور ندارید به نزدیکترین ظلمی که خود کردهاید، بیاندیشید. شاید سنگسار نباشد اما سنگسار شخصیت دوستی با تهمت و غیبت حتما بوده است.