تاریخ حاکمیت حکومت‌های سفله‌پرور در ایران دراز است
به روز شده در      چهارشنبه 3 آبان 1396     -   Wednesday October 25 2017


ای کاش به نقطه‌ای برسیم که «دشمن‌دوست» شویم! اما نه برای ارج و قرب چندصدایی یا تقدیس دموکراسی بعنوان جزو لاینفک فرهنگ مدرن؛ یعنی نه از روی مراعات قسمی اخلاق و آداب مدرن، بلکه به این علت که حقیقتاً دشمن عمیق و قابل احترام داشته باشیم. این روزها که در خلال قلمی کردن یک «گفت و گو» آثار احسان طبری را تورق می‌کنم با خود می‌گویم حق این است که سمپات‌های امروز حزب توده و یا پیروان خط فکری مارکسیستی و سوسیالیستی، به وجود کسی مانند احسان طبری به خود ببالند. من بعنوان نگارنده لااقل خرده اندیش، خط فکری- سیاسی حزب توده را با لحاظ بافت جامعه‌ ایرانِ آن زمان، و با توجه به نیازهای تاریخی‌ای که جامعه‌مان داشته، نه یک خطای فاحش بلکه عملکردش را در مجموع به شدت مخرب می‌پندارم.
نیلوفر منصوری - خبرنگار و گوینده رادیویی:
در واقع معتقدم حزب توده و تئوریسین آن، طبری، در آن لحظه‌ تاریخی، تمامی آنچه که نباید می‌بودند، بودند و بر این اساس بود که هیچ توفیق تاریخی کسب نکردند. اما یک توده‌ای اهل مطالعه و پی‌گیری مانند طبری، صد‌درصد بهتر از یک آدم میان‌مایه است که چیزکی از این حدیث عدالت‌خواهی شنیده و چند موضع را کلیشه‌وار تکرار می‌کند و چند جمله را طوطی‌وار از بر کرده است. کما اینکه سال‌ها پیش، به همکلاسی عرفان‌دوستی که می‌گفت در دهه‌ نوجوانی کتاب‌های عامه‌پسند پائولو کوئیلیو را درو می‌کرده است و آشکارا تحت‌تأثیر کوئیلیو و عرفان رمانتیک‌اش، همچنان در حال و هوای خوانده‌های دوران نوجوانی‌اش بود گفتم که ای کاش، این علاقه‌ات را رها نمی‌کردی و به خواندن و جستجو کردن ادامه می‌دادی تا امروز یک عرفان‌مشرب عمیق می‌بودی نه کسی که یک نویسنده را خوانده و همان یکی را مرجع خود قرار داده است. اما طبیعی‌ست در هر خطی و هر قلمروی، برآمدن آدم‌های عمیق مشروط به شرایطی‌ست. اگر بخواهم موجز و خلاصه بگویم، فضای باز سیاسی و فرهنگی، و تحقق یک چندصدایی حداکثری، آدم‌های عمیق بارمی‌آورد چون در این فضاست که جان‌های پی‌گیر و عمیق که می‌خوانند و پژوهش می‌کنند، از ناحیه‌ پایگاه اجتماعی هوادار خود، روی دست گرفته و بلند می‌شوند و آدمی که حرفی برای گفتن ندارد، در حاشیه می‌ماند. برعکس، تاریخ به وضوح نشان می‌دهد که هر ایدئولوژی که حاکم شد و دشمنان خود را حذف کرد، به درد فراگیر «کاسبکاری» مبتلا می‌شود. یعنی به زودی با خیلی از شهروندان مواجه می‌شود که کدهای ساده‌ پیشرفت را در فضایی که دیگر رقیبی و دشمنی وجود ندارد، از بر می‌شوند و ایدئولوژی حاکم را همانند ابزاری، ماهرانه به کار می‌گیرند تا صرفاً نردبان قدرت را طی کنند و پول و ثروت و شهرت و التذاذ جنسی بیشتر به دست آورند.
احسان طبری و خلیل ملکی در حیات سیاسی، بهرام بیضایی و ناصر تقوایی در عرصه‌ هنر و کثیری دیگر از مشاهیر دهه‌های گذشته‌ ما، محصول برهه‌هایی از تاریخ سیاسی و فرهنگی ما هستند که آزادی حاکم بود. (شما بگیرید همان دهه‌ بیست و تا حدی دهه‌ سی) وارد این بحث نمی‌شوم که فضا چطور بسته شد چون برخلاف عقیده‌ رایج که کلیشه‌وار همه‌چیز را به استبداد فردی یک نفر رییس آن سیستم نسبت می‌دهند، من قانع شده‌ام که موضوع خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌ها بوده است. اما هر چه بوده و علل تحقق تک‌صدایی چه‌ها بوده، به کنار، عجالتاً می‌خواهم به این موضوع تمرکز کنم که سیستم سابق هم، گرفتار کاسبکاران، بچه ‌زرنگ‌ها و فرصت‌طلب‌ها شد. وگرنه گفتمان سیاسی مترقی نهضت مشروطه، به اندازه‌ کافی عمیق بود و  اهمیت خود را هم در آن زمان، حفظ کرده بود (و هنوز هم حفظ کرده است) که بخواهد سخنگویان نخبه داشته باشد و در رسانه‌ها و اتاق‌های فکر، پیروان پی‌گیر و فکور داشته باشد. امروز اگر به محتوای گفته‌ کسانی رجوع کنید که حسب وظیفه، عهده‌دار دفاع از سیستم بودند، از تهی‌دستی فکری و ضعف  آنها متعجب خواهید شد که عملاً قادر نبودند در برابر رتوریک نیرومند چپ‌گرایی و رتوریک نیرومند سازمان روحانیت، حرف درخوری بزنند تا گوش‌ها را تیز و نظرها را جلب کند.   همین وضعیت، با شدت و حدت بسیار بیشتری در چهل سال اخیر حاکم بوده است. انتخابات شوراهای اخیر که شهر پر شده بود از عکس کسانی که مطمئن بودم به اندازه‌ پنج دقیقه هم بلد نیستند در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی حرف بزنند، امروز می‌توانم درک کنم که حال نخبگان حزب توده چه بود وقتی در دهه‌ پنجاه می‌دیدند که به گاه انتخابات، «ناگهان» نماینده از در و دیوار می‌روید و کسانی که تا به حال چهار تا مقاله از آنها در جایی دیده نشده یا ضبط و ربطی به چیزی، کسی از آنها سراغ نداشته، اکنون داعیه‌دار اداره‌ شهر و کشورند! در واقع، استبداد سیاسی، باعث می‌شود که کارگشتگان به امر سیاست، و کسانی که برای این کار به اصطلاح ساخته شده و شمّ کنش سیاسی دارند، همگی محذوف، محبوس یا تبعیدی شوند و پشت در مناصبی که در حقیقت متعلق به آنهاست باقی بمانند و در عوض فضا مهیا شود برای کسانی که اصولاً به این حدیث بی‌ربطند و فهم اینکه صرف سودجویی و فرصت‌طلبی آنها را به این عرصه کشانده اصلاً سخت نیست. 
پس از انقلاب اسلامی که بختک استبداد درازدست شد و نه فقط حیات سیاسی، بلکه تمامی قلمروهای حیات اجتماعی ما را در بر گرفت، مشاهده‌ کارکرد سفله‌پرورانه‌ سیستم مستبدانه، آسان‌تر از گذشته است. آقازاده‌های روحانیت و فرماندهان سپاه، علیرغم سن کم، میلیاردر می‌شوند و از سر بی‌کاری، کنجکاوی و یا علاقه به انگشت رسانیدن به حوزه‌های دیگر، تقریباً هر کاری می‌کنند. مدتی‌ست که نماینده مجلس شدن گویا برای این جماعت خز شده و هجوم آورده‌ند به عالم سینما و سینماگری. از محتوای صندوقی که برای بازنشستگان آموزش و پرورش، اعتبار جمع می‌کرد گشاده‌دستانه برمی‌دارند تا تهیه‌کننده‌ سریال شوند. چرا بد باشد!؟ با پول، هنرپیشه‌های اسم و رسم‌داری مانند علی نصیریان را می‌خرند که زمانی با بازی در فیلم روشنفکرانه‌ «آقای هالو» هنرنمایی کرده و خودی نشان داده بود. چند دختر جوان خوشگل هنرپیشه هم قاطی این اسم و رسم‌دارها هستند. هم فال است و هم تماشا! یک‌شبه سر از محافل بین‌المللی سینمایی درمی‌آورند و با بازیگران نقش‌اول فیلم‌های قدیمی «می»‌ای می‌زنند و اگر دست دهد با جوان‌هایشان به اتاق خواب هم بروند که دیگر چه بهتر! طبیعی‌ست بالا آمدن اینها که جز پول بادآورده حاصل از ویژه‌خواری، سابقه‌ای نداشته و استعدادی در این قلمرو بروز نداده‌اند، به بهای حذف و گوشه‌نشینی، یا مهاجرت افراد با استعداد به دست آمده است. درست همان‌طور که کرسی‌های نمایندگی مجالس شورا و میزهای بزرگ مناصب اجرایی که امروز هر چند سال یک بار با برگزاری انتخابات به سادگی و در میان شور و هلهله‌ توده‌ مردم پرمی‌شود هم متعاقب حذف نماینده‌ها و سخنگویان اصلی اقشار مختلف جامعه به دست آمده است. اگر به رفتار محمد خاتمی هزار احسنت حواله کنم اما هزار انتقاد هم دارم از جمله اینکه سعی نمی‌کند منتقد این فضا باشد؛ بلکه تلاش می‌کند تا صرفاً بخشی از این سیستم سفله‌پرور باقی بماند و به تداومش کمک کند! او مطابق با گفته‌های خودش، نمی‌خواهد چفت و بست سیستم را شل کند تا تعداد بیشتری از سلایق سیاسی و فرهنگی در آن بگنجند؛ بلکه می‌خواهد به تعبیر شیک خودش، مخالف را به منتقد، و منتقد را به موافق تبدیل کند. یعنی مردم را داخل همین سیستم جا کند! لاجرم با بستن لیستی که ظالمانه نام «امید» روی آن می‌گذارد واسطه می‌شود تا آقازاده‌هایی مانند دختر صفدرحسینی نماینده‌ مجلس شوند که طبعاً مهم‌ترین وظیفه‌ خود را دفاع از منافع خانوادگی می‌داند و به خود اجازه می‌دهد از فساد مالی پدر هم علناً دفاع کند! کار خاتمی از منظر منافع خودش بی‌منطق نیست: اگرچه برای رقیب رأی جمع می‌کند، اما همین کنشگری کاذب اجازه می‌دهد تا در رسانه‌ها و افکار عمومی از یاد نرود و کسانی که هر چهار سال یک بار به عالم سیاست سری می‌زنند در این توهم باقی بمانند که خاتمی نه فقط توسط سیستم متبوع خود حذف نشده، بلکه خیلی هم موثر و گردن‌کلفت است و می‌تواند مجلس «اصلاح‌طلب» درست کند! در عین حال، پیامی هم به هیأت حاکمه می‌فرستد در این مایه‌ها که «قدر من را بدانید که برایتان مخالف را منتقد، و منتقد را موافق می‌کنم» اما تا آنجا که من می‌توانم بفهمم، دمیدن بر آتش این انحصارگرایی همه‌جانبه، حتی ظلم به خود همان ایدئولوژی‌ایست که سیستم مدعی دفاع از آن است: بهترین مدافعان و شارحان یک ایدئولوژی و یک سبک زندگی، در زمینه و زمانه‌ رقابتی پرورش می‌یابند. آن عمل سیاسی که کمک به تداوم اختناق می‌کند و نه در کار گشاد کردن معبرها و مجراها، بلکه در کار چپاندن مردم به سیستم فعلاً موجود است، آنکه رقیب خود را صرفاً به صورت «مار»ی می‌بیند و مراقب است که توسعه‌ی سیاسی، مارها را از سوراخ‌ها و پستوهای جامعه بیرون نکشد، خیانت به سیستم مبتوع و مطلوب خود می‌کند. من اعتقاد ندارم که اگر با همین دست‌فرمان پیش بروند، لزوماً ساقط می‌شوند. متأسفانه تاریخ حاکمیت حکومت‌های سفله‌پرور در ایران دراز است. اما یک چیز برایم مسلم است: چنین جامعه‌ای سفله‌پرور است و سفله‌پرور باقی می‌ماند. آدم کارکشته و مستعد، به زودی به چشم می‌بیند که کلاهش پس معرکه است و میان او، و یک فرصت‌طلب بی‌مایه که با پرداخت پول و فرستادن صلوات، هم دکتر می‌شود، هم کارگردان سینما، هم هنرپیشه‌ مکش‌مرگمان، هم نماینده‌ مجلس و هم گرداننده‌ موسسه‌ فرهنگی و... نه فقط فرقی نیست که از قضا، فرصت‌طلبِ بی‌مایه جلوتر است.  
آنچه که گفتم، همان مضمون آشناست که آدم‌های بزرگ، بیش از هر چیز، مدیون دشمنان بزرگ خود هستند. جامعه‌ای که اهل حذف دشمن است، جامعه‌ای سطحی و مملو از آدم‌های پرت و پلاست که همه‌کاره و هیچ‌کاره‌اند اما به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورند. نویسندگان جوان و گمنامی می‌شناسم خوش‌قریحه و کاربلد، که ظن قوی می‌برم در گمنامی هم خواهند مرد چون  جامعه‌ای داریم که با پرداخت پول، چندین جلد داستان کوتاه و نمایشنامه به اسمت درمی‌آورند و حتی اگر بنگاه نشری به حکم فرهنگ‌دوستی مدیرش، اهل چاپ و انتشار داستان خوب باشد، اساسا در پیدا کردن یک داستان‌نویسِ کاربلدِ جذب غیر ایرانی نشده ، نمرده یا مردم‌گریزنشده شکست می‌خورد که کار داوری ادبی را خوب به انجام برساند و دوغ و دوشاب را از هم تشخیص دهد. در جامعه‌ ما هیچ درخت تناوری پا نمی‌گیرد، چون آدم‌ها به طرفه‌العینی الدنگ می‌شوند و نسل اهل تمیز هم در حال انقراض است. چون چهل سال است که هیچ‌چیز به جز فیلترینگ‌های بزرگ و قوی و کارآمد، درست کار نمی‌کند و در حقیقت هیچ‌چیز سر جای خود قرار نگرفته است.
http://www.iranshahrnewsagency.com/PrintNews.aspx?ItemId=42276