مصاحبه نیویورک تایمز با سه زن معترض در جنبش «زن، زندگی، آزادی»
به روز شده در      دوشنبه 2 مرداد 1402     -   Monday July 24 2023


زنان و دختران ایرانی در جنبش «زن، زندگی، آزادی» نقش بسیار مهمی داشتند. زنانی که جان خود را به خطر انداختند و برای رسیدن به آزادی، راه بسیار دشواری را طی کردند. در اینجا به ماجرای داستان سه زن می پردازیم که در مصاحبه ای با نیویورک تایمز، با امید و آرزوی رویای ایرانی جدید، جان خود را به خطر انداخته اند و به اعتراضات و مبارزه خود با رژیم جمهوری اسلامی ادامه می دهند.
در یک عصر بارانی، مادر جوانی با بازوی شکسته، به همراه همسر و دختر سه ساله اش در حال فرار از مرز ایران و عراق هستند که فرد قاچاقچی به او می گوید:" تا بچه ات را ساکت نکنی، نمی توانید از مرز عبور کنید. ". سیما مرادبیگی کمی از شربت سرفه خواب آوری که قبلا از داروخانه خریده بود، به دختر سه ساله اش می دهد تا بخوابد و آنها بتوانند از مرز عبور  بگذرند.  
سرانجام در سیاهی شب، این خانواده با کمک فرد قاچاقچی موفق می شوند از مرز خارج شوند و خود را به سلیمانیه کردستان عراق برسانند. آنها در این مسیر، سختی های بسیاری تحمل کردند و گاهی اوقات مجبور بودند، سینه خیز از مسیری پر از سنگ و گل و لای عبور کنند تا نگهبانان مرزی آنها را نبینند. 
سیما مراد بیگی، مادر 26 ساله ای که چند روز پس از آغاز اعتراضات، از خانه خارج می شود تا روسری خود را به نشانه اعتراض در خیابان های بوکان بسوزاند. بوکان از زادگاه مهسا امینی، دختر 22 ساله ای که توسط گشت ارشاد به قتل رسید، فاصله زیادی ندارد. او همانند مهسا از اقلیت کرد ایران است که مورد تبعیض و سرکوب رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفته است. سیما در جریان اعتراضات، از سوی نیروهای امنیتی مجروح می شود و بازوی او آسیب می بیند و نیاز به جراحی پیدا می کند، ولی از ترس اینکه نیروهای پلیس جمهوری اسلامی او را دستگیر نکنند، به بیمارستان مراجعه نمی کند.  
سیما و همسرش هفت ماه خود را مخفی کرده بودند و بدنبال راهی بودند تا بتوانند برای مداوای بازوی آسیب دیده اش، از ایران خارج شوند. تا اینکه در اواخر ماه اپریل یک قاچاقچی موافقت می کند آنها را از مرز خارج کند. در عرض چند روز، آنها همه چیز خود را حتی کتاب های کودکانه فرزند سه ساله شان را می فروشند، تابتوانند از ایران خارج شوند. 
سیما در مصاحبه ای که با نیویورک تایمز در ماه دسامبر انجام شد، گفت: "هر دقیقه، مرگ را در مقابل چشمانم می دیدم. اما قلب من با دخترم بود. نمیتوانستم او را در این رژیم فاسد رها کنم.»
اکنون آنها در کردستان عراق در مکانی متعلق به کومله، گروه اپوزیسیون کرد مسلح ایرانی، زندگی می کنند. به گفته اعضای این گروه، آنها از زمان اغاز اعتراضات به حدود ۷۰ زن ایرانی دیگر مانند سیما کمک کرده اند تا از ایران فرار کنند.
برای سیما، تبعید او به یک مسابقه طاقت فرسا با زمان تبدیل شده است. هرچه بیشتر درمان بازوی خود را به تاخیر بیندازد، خطر از دست دادن آن بیشتر می شود. او و همسرش تلاش می کنند تا بتوانند به کشوری بروند که بتواند بازویش را جراحی کند زیرا گفته اند که در عراق امکانات لازم برای جراحی او وجود ندارد. 
خانم فتحی زن دیگری است که در این مصاحبه می گوید: یک سال پیش، پس از احضار وی برای حضور در دادگاه به دلیل شرکت در اعتراضات جنبش «زن، زندگی، آزادی»، از ایران فرار می کند و به سلیمانیه می رود. او  می گوید که در هفته های قبل از فرار، تحت نظارت نیروهای امنیتی ایران بوده و ممنوع الخروج شده بود.  
اما او که یک مادر تنها با دو دختر 21 و 10 ساله می باشد، بر این باور بود که تا وقتی در این کشور زندگی می کند، هیچ آینده روشنی برای فرزندانش وجود نخواهد داشت. او نیز تمام سختی ها را به جان می پذیرد و با کمک یک قاچاقچی از مرز عبور می کند، تا در فرصتی مناسب دو دخترش به او بپیوندند، ولی چند هفته پس از ورود او، اعتراضات در ایران شروع می شود و تمام برنامه های دیدار با دخترانش به هم میریزد. 
دختر بزرگتر او، پریا قیصری نیز از این جنبش الهام گرفته و در اعتراضات شرکت می کند، اما هنگامی که دو نفر از دوستانش در اواخر ماه سپتامبر دستگیر می شوند، مادر پریا به او می گوید که هرچه زودتر خود و خواهرش را به عراق برساند. پریا می گوید:  "مادرم از من خواست که هرچه زودتر من و خواهرم از مرزعبور کنیم چون، ما تمام چیزی بودیم که او در این زندگی داشت.»
پریا به همراه خواهرش به مرز عراق می رود و در آنجا به نگهبانان می گوید که او و خواهرش دایانا برای عروسی یکی از بستگانشان به عراق می روند و درعرض چند ساعت آنها به مادرشان می پیوندند. 
مژگان کشاورز، کنشگر ضد حکومتی، از مکانی نامعلوم در خارج از ایران که نمی خواهد محل زندگی اش فاش شود، می گوید: "وقتی تصور می کنم دخترم قربانی همان وحشتی است که من را مجبور به فرار از  زادگاهم کرده است، بسیار ناراحت می شوم . این که دیگر نمیتوانم به ایران برگردم، برای من یک کابوس شده است.»
مشکلات خانم کشاورز در سال ۲۰۱۹ از زمانی آغاز شد که به منظور همبستگی و اتحاد بین زنان، کمپینی را برای اهدای گل رز بین زنان محجبه  و بدون حجاب راه انداخت. خانم کشاورز در این مصاحبه می گوید:  نیروهای امنیتی وارد خانه او شدند و او را در مقابل دخترش که در آن زمان ۹ ساله بود، قبل از اینکه او را به زندان ببرند، کتک زدند. هنگامی که برای مداوای آسیب نخاعی که در زمان بازداشت به او وارد شده بود، به مرخصی آمده بود، توانست دخترش نیکی را در سال ۲۰۲۱ ببیند، اما تجدید دیدار آنها بسیار کوتاه بود. زمانی که ماموران پس از شرکت خانم کشاورز در اعتراض به حجاب اجباری، به خانه پدرش حمله کردند، وکیلش به او گفت که او به جرم محاربه( جنگ با خدا) محکوم شده است، جرمی که حکمش اعدام می باشد. 
خانم کشاور می گوید، حال که او در تبعید بسر می برد و دور از ایران است، به ندرت با دخترش می تواند صحبت کند، زیرا می ترسد تلفن او توسط نیروهای امنیتی که خانواده های مخالفان را آزار می دهند، شنود شود. او در حال حاضر تنها با دیدن عکس و گذاشتن پیام با دخترش در ارتباط است . 
 
ترجمه: خبرگزاری ایرانشهر 
منبع: نیویورک تایمز 
 
http://www.iranshahrnewsagency.com/PrintNews.aspx?ItemId=75428